وبلاگمو با الف ب پ شروع کردم . باشد که این وبلاگ عمرش به اندازه عمر من باشه.
================================================
یهو به خودم اومدم و دیدم پری شده برام یه نماد.با همه ی اتفاقای خوب و بدی که افتاد دیکه الان برام شده نماد رسیدن به اتوپدیا ، رسیدن به ته ، رسیدن به ... . اصلا به نظر من عشق تعریف خاصی نداره و حتی میتونه منطقی باشه.من منطقا عاشقم.یعنی اول با دل عاشق شدم و بعد منطقم هم چذیرفت.نه اینکه با عقل و دلیل و منطق بگم برام مناسب ترین فرده.از این منظر حتی بهش فکر هم نکردم.منظور اینه که منطق بنده هم پذیرفت که این قسمت از قصه ی هستی من کار اون نیست و کار عشقه ، کار دله و کاری از دست عقل بر نمیاد پس باید بپذیره . باید قبول کنه چیزی که واضحه اینه که اگر نباشه زندگی می ایسته.
...
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گل ها تو بخند .
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز ،
تو بگیر ،
تو ببند !
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را ، تو بگو !
قصه ی ابر هوا را ، تو بخوان !
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
در دل ساغر هستی تو بجوش !من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است ،
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش !
فریدون مشیری