وبنوشته های آرش

من وبلاگنویس نیستم...فیزیک خوندم،فیزیکدان هستم

وبنوشته های آرش

من وبلاگنویس نیستم...فیزیک خوندم،فیزیکدان هستم

دارم تلاش میکنم برای رفتن.بعضی وقتا از نگاهی که به دنیا دارم به خودم حسودیم میشه.بعضی وقتا یکم که دقت میکنم نگاهم به دنیا از اون نگاهاست که آدمای موفق دارن... و همچنان تلاش میکنم برای رفتن حتی اگر بدونم که رفتن تو شرایط من نزدیک به محاله و همچنین میدونم که اگر نرفتم کنج خونه رو برای ادامه زندگی انتخاب نمیکنم.با خودم داشتم فکر میکردم شاید اگر یه کار نزدیک به نون و آبدار هم داشتم درس و ارشدو میزدم زمین به کل دو سال تموم میذاشتم رو فیلم و تئاتر.ولی تحت هر شرایطی اگر کار مورد نظر یافت نشه شروع میکنم.بالاخره از یه جایی شروع میکنم همین روزا و میدونم که اگر امسال کار هنریو شروع نکنم میره تو البوم دست نیافتنی ها...همونطور که برنامه نویسی تحت وب و 3D max سالها پیش به این البوم اضافه شدن.

داشتم از نگاه به دنیا میگفتم.دیشب ارمیا آکادمی گوگوش رو برد ( یا به قولی عکدمی ! ).نمیتونم اثبات کنم ولی مطمئنم درسته که این نتیجه از دو حالت خارج نیست.اگر به گفته یه عده این نظر سنجیها کلا یه پشت پرده سیاسی داشته باشه و رای مردم کشک ، در اونصورت مطمئنم برنده شدن این خانم فقط برای اینه که انگلیسیای محترم به ما ایرانیا به زور بقبولونن که بعضی هنجارها، عادت ها، سنت ها و خیلی چیزای دیگه هنوز جواب میده و هنوز میشه روش حساب کرد و هنوز میتونه کار بده.نمیخوام و اجازه ندارم بیشتر وارد این بحث بشم .قضاوت با خواننده...حالت دوم هم اینه که نتیجه کاملا از رای مردم باشه که بازم به این مسئله میرسیم که این ملت شریف چقـــــــــــــدر جوگیر تشریف دارن،چقدر عقلشون تو چشمشونه،چقدر درگیر مسائل سطحی هستن و چقدر به مسائل سطحی نگاه میکنند.من به شخصه به این مورد میگم حماقت ولی یکی از دوستان میگفت همه اینا از بیشعوریمونه.باز هم قضاوت با خواننده گرامی.این موردو اجازه دارم بیشتر بشکافم ولی نمیخوام.

از پست قبلیم فک کنم یکی دو روز بیشتر از سه ماه میگذره.این خودش خوبه...یعنی بهتر از اینه که سالی یه دونه پست بزارم.

و حرف اخر اینکه این عید و سال نو و بهار چقدر برای ما ( یا لااقل خود بنده) بی اهمیت شده که تازه آخر پست یادم افتاده.سال نو مبارک خودم و خودش باشه.سال نو رو با شراب شروع کردم،باشد که خوش باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۴۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ دی ۹۱ ، ۱۶:۳۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۱۷

وبلاگمو با الف ب پ شروع کردم . باشد که این وبلاگ عمرش به اندازه عمر من باشه.

================================================

یهو به خودم اومدم و دیدم پری شده برام یه نماد.با همه ی اتفاقای خوب و بدی که افتاد دیکه الان برام شده نماد رسیدن به اتوپدیا ، رسیدن به ته ، رسیدن به ... . اصلا به نظر من عشق تعریف خاصی نداره و حتی میتونه منطقی باشه.من منطقا عاشقم.یعنی اول با دل عاشق شدم و بعد منطقم هم چذیرفت.نه اینکه با عقل و دلیل و منطق بگم برام مناسب ترین فرده.از این منظر حتی بهش فکر هم نکردم.منظور اینه که منطق بنده هم پذیرفت که این قسمت از قصه ی هستی من کار اون نیست و کار عشقه ، کار دله و کاری از دست عقل بر نمیاد پس باید بپذیره . باید قبول کنه چیزی که واضحه اینه که اگر نباشه زندگی می ایسته.

...

تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گل ها تو بخند .
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز ،
تو بگیر ،
تو ببند !
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را ، تو بگو !
قصه ی ابر هوا را ، تو بخوان !
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
در دل ساغر هستی تو بجوش !من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است ،
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش !

فریدون مشیری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۲۴

بعد عمری برگشتم به وبلاگ نویسی.امیدوارم اینبار دیگه اتفاق خاصی نیفته و بتونم بنویسم.مثل همیشه قالب وبلاگ هنوز احتیاج به دستکاری داره ولی فعلا خوب است.میگه  : وقتی باد نمی وزد انسان ها دو دسته اند ... آنهایی که بادبادکشان را جمع میکنند و آنها که می دوند تا بادبادکشان به آسمان رود.جمله ی جالبیه.همیشه تو زندگیم سعی کردم جزو گروه دوم باشم.یا شیدم اصل ماجرا اینه که همیشه توهم اینو داشتم که تو دسته دومم.الان که می نویسم اصلا حس نوشتن نیست فقط بخاطر اینکه شروع کرده باشم این پستو گذاشتم.وبلاگ قدیمیمم امروز فردا میشینم یه دور از اول تا اخرشو میخونم و بعد پاکش میکنم.

بهرحال الان تو دوران گذار عجیبی هستم که ...اگر بگذرد...اگر خوب بگذرد

http://lhsteacher.lexingtonma.org/Cordero/images/KITE4~1.GIF

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۱۱